نویسنده : علي قاسمي
تاریخ : شنبه 12 فروردين 1391
|
انجمن حجتيه و دغل بازي
چند سالي است که انجمن حجتيه به صورت علني پا به عرصه فعاليت هاي فرقه اي خود نهاده، که مي توان گفت از سال 138۵ و۸۶ به صورت علني و با نام انجمن حجتيه، فعاليت خود را ادامه مي دهد.
اما نکته قابل توجهي که در لابلاي وبلاگ ها و سايت هاي مربوط به انجمن حجتيه بسيار به چشم مي خورد، اقدامي ...
چند سالي است که انجمن حجتيه به صورت علني پا به عرصه فعاليت هاي فرقه اي خود نهاده، که مي توان گفت از سال 138۵ و۸۶ به صورت علني و با نام انجمن حجتيه، فعاليت خود را ادامه مي دهد.
اما نکته قابل توجهي که در لابلاي وبلاگ ها و سايت هاي مربوط به انجمن حجتيه بسيار به چشم مي خورد، اقدامي است که انجمن حجتيه در پي آن، استفتاءاتي از مراجع تقليد را براي تأييد انجمن حجتيه ارائه نموده اند و آنچه بيشتر از هر چيز انسان را به تعجب وا مي دارد، حرکتي ناشيانه و در عين حال عوام فريب از سوي اين فرقه است که از استفتائي مربوط به حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه، درتاريخ 15مهر سال 1349، براي تأييد انجمن حجتيه استفاده نموده اند.
امام خميني (ره) درپاسخ به استفتاء انجمن حجتيه (در اجازه استفاده از وجوهات) در 15 مهر 1349مصادف با 5 شعبان 1390 درنجف) فرمودند :
بسمه تعالى
در فرض مذكور هم اقدامات آقايان مورد تقدير و رضاى خداوند متعال است و نيز همكارى و همراهى با آنها مرضى ولى عصر- عجل اللَّه فرجه- است. و هم مجازند مؤمنين از وجوه شرعيه از قبيل زكوات و شرعيات به آنها بدهند. در صورت لزوم مجازند از ثلث سهم مبارك امام- عليه السلام- به آنها كمك كنند؛ البته تحت نظارت اشخاص متعهد و اگر جناب مستطاب حجت الاسلام آقاى حلبى- دامت بركاته- مىتوانند، تحت نظارت ايشان وجوه داده شود. از خداوند تعالى موفقيت آنها را خواستار است.
5 شهر شعبان المعظم 1390 / 15 مهر 1349/ نجف
روح اللَّه الموسوي الخمينى (صحيفه امام، ج2، ص299 و300)
اما نكته اينجاست كه اين اجازه نامه بعداً از سوى امام خمينى (ره) لغو گرديد.
در پي مخالفت آشکار انجمن حجتيه با مبارزات امام و انقلابيون و نيز ارتباطشان با ساواک و مطلع شدن امام خميني ره از اين مسائل، ايشان در سال 1350 در پاسخ به نامه آقاى گرامى كه خواستار اعلام نظر در مورد وضع انجمن حجتيه و مؤسس آن شده بود، چنين نوشتهاند: « راجع به شخصى كه مرقوم شده بود «آقاي محمود حلبي»، جلساتش «جلسات انجمن حجتيه» ضررهايى دارد؛ از وقتى مطلع شدهام، تأييدى از او نكردهام و ان شاء اللَّه تعالى نمىكنم »
(صحيفه امام، ج2، ص 357/ نامه به آقاى محمد على گرامى در تاريخ1350 هـ ش/ 1391 هـ ق/ نجف)
همچنين در سال 1367 در پيام « منشور روحانيت » فرمودند : « .... دستهاى ديگر از روحانىنماهايى كه قبل از انقلاب دين را از سياست جدا مىدانستند و سر به آستانه دربار مىساييدند، يكمرتبه متدين شده و به روحانيون عزيز و شريفى كه براى اسلام آن همه زجر و آوارگى و زندان و تبعيد كشيدند تهمت وهابيت و بدتر از وهابيت زدند. ديروز مقدسنماهاى بيشعور مىگفتند دين از سياست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز مىگويند مسئولين نظام كمونيست شدهاند! تا ديروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حكومت ظالمان براى ظهور امام زمان- ارواحنا فداه- را مفيد و راهگشا مىدانستند، امروز از اينكه در گوشهاى خلاف شرعى كه هر گز خواست مسئولين نيست رخ مىدهد، فرياد «وا اسلاما» سر مىدهند! ديروز «حجتيهاى» ها مبارزه را حرام كرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نيمه شعبان را به نفع شاه بشكنند، امروز انقلابىتر از انقلابيون شدهاند! «ولايتى» هاى ديروز كه در سكوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمين را ريختهاند، و در عمل پشت پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت را شكستهاند و عنوان ولايت برايشان جز تكسب و تعيش نبوده است، امروز خود را بانى و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را مىخورند! راستى اتهام امريكايى و روسى و التقاطى، اتهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتهام كشتن زنان آبستن و حِليّت قمار و موسيقى از چه كسانى صادر مىشود؟ از آدمهاى لا مذهب يا از مقدسنماهاى متحجر و بيشعور؟! فرياد تحريم نبرد با دشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهيدان و اظهار طعنها و كنايهها نسبت به مشروعيت نظام كار كيست؟ كار عوام يا خواص؟ خواص از چه گروهى؟ از به ظاهر معممين يا غير آن؟ بگذريم كه حرف بسيار است. همه اينها نتيجه نفوذ بيگانگان در جايگاه و در فرهنگ حوزههاست، و برخورد واقعى هم با اين خطرات بسيار مشكل و پيچيده است ... »
(صحيفه امام، ج21، ص 281/ پيام « منشور روحانيت »/ 3 اسفند 1367/ 15 رجب 1409/ تهران، جماران)
آقاى هاشمى رفسنجانى در مصاحبهاى در مورد انجمن حجتيه و لغو اجازه از سوى امام خمينى (ره) چنين مىگويد:
« جريان ديگرى كه ظهور كرده بود. انجمن حجتيه بود. اين گروه سالها پيش به فكر افتادند كه مبارزه با بهايىها را شروع بكنند و انجمن تشكيل دادند، و كارشان شناسايى بهايىها بود و آنها را محكوم مىكردند و جلوى جذب شدن مسلمانها را به آنها مىگرفتند. بطور كلى رژيم از اين گونه كارها خوشش مىآمد چون اين نوع كارها خيلى به رژيم برخورد نمىكرد و آنها نيز به افرادشان دستور داده بودند كه در كارهاى سياسى دخالت نكنند و مبارزه را ممنوع كرده بودند. و رژيم هم مزاحمشان نمىشد. آنها كلاسهايى ترتيب داده بودند و بچه مسلمانها را جمع ميكردند و دوره اصول عقايد را به آنها ياد مىدادند. چون اين گروه مبارزه را قبول نداشتند و يكسرى از نيروهاى مبارز را جذب مىكردند، ما با اينها مخالف بوديم.
انتقادى كه ما به اينها داشتيم اين بود كه اينها مىروند و يك سرى از نيروهاى جوان را جمع مىكنند و در خيلى جاها مبارزين به آنها پيوسته بودند. ميدان مبارزه خالى ميشد و ما فكر مىكرديم كه كار اصلىمان الان بايد مبارزه با رژيم باشد و اينها كارهاى تخديرى است. لذا يك درگيرى بين آنها و نيروهاى خط امام وجود داشت كه حتى امام اول اجازه استفاده از سهم امام را گويا به اينها داده بودند و بعد كه به اين حد رسيد پس گرفتند. يكى از مدرسين قم از امام پرسيد و امام جواب دادند كه نه سهم امام نمىشود به اينها داد. و طبعاً آنها هم دنبال آقاى خويى مىگشتند.»
(صحيفه امام، ج2، ص: 300)
نظرات شما عزیزان: